عکسها و توضیحات در ادامه مطلب اول داستان امروز صبح را برات بگم عشقم.امروز دوست جدیدت رایحه زنگ زد باهات حرف بزنه. کلی قربون همدیگه رفتید و وقتی تماس قطع شد گفتی:(مامان بگو عصری بیاد پارک). زنگیدم و مامانش گفت سرما خورده میترسم ملیکا جان بگیره. قطع که کردم گفتی:(مامان میاد؟) گفتم:(نه عزیزم،مامانش گفت مریضه) گفتی:(چیش شده؟) منم از اونجایی که شما بعد از یه یبوست که داشتی از ترست همش پی پیتو نگه میداری و همین نگه داشتن باعث میشه دوباره یبوست بشی الکی گفتم:(پی پی نکرده بوده،پی پیش سفت ش...