عروسک من ملیکا جانعروسک من ملیکا جان، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

*** اقیانوس عشق Melika ***

اتلیه مامان راحله و مامان مصی+ جریان جوجه های بخت برگشته

1392/2/18 23:11
نویسنده : مامان راحله
806 بازدید
اشتراک گذاری

                       قلبتوضیحات در ادامه مطلبقلب

 

 

 

دختر نازم در حال میوه خوردن(شکر خدا) اخه به زور میوه میخوری.ناراحت

 

 

این هم فیگور خوشگل عشقم.قلب

 

 

 

 

اینجا دیگه از عکس خسته شدی و میگی:نه،نه. عکس ننداس ازم.

 

 

اینجا مامان مصی میخواست یه موز بخوره شما نمیدادی بهشخنده منم بهت گفتم:(ملیکاااااا.اون کفشدوزکه را ببین.تا برگشتی مامان مصی یه دونه موز برداشت. از تکون بشقاب فهمیدی.خندهبشقابو نگاه کردی و گفتی:(مامان مصی موزمو پس بده. من شمرده بودم.3 تاش نیست.خندهماچ

 

 

عاشق این نگاههای جدیتم،مادر به فداااااتماچ گلهای پشت سرت هم انگار گل سرتهلبخند

 

 

ملیکای مهربونم در حال نوازش گل.تشویق

 

 

اینجا هم یه غنچه نشونم دادی و گفتی:(مامان این چه جوری بزرگ میشه؟) منم شروع کردم به توضیح و مامان مصی هم از فرصت استفاده کردو عکسهای خوشگل ازت گرفت.اخه ماشاالله یه جا بند نمیشی که ازت عکس بگیریم.

 

 

این هم بعداز توضیحات مامان،با نگاهی متفکر در حال تحلیل توضیحاتم  گلم.ماچ

 

 

دخترک قشنگم،امروز از صبح کلی با هم بازی کردیم.از توپ بازی گرفته تا نقاشی و چیدن پازل و....چون مامانی ساعت 6 وقت دندانپزشکی داشتم به قرار شد مامان مصی ببردت حیاط بازی کنی. وقتی از دکتر اومدم ،در حیاط را که باز کردم دیدم یه فرشته زیبا توی حیاط مشغول بازیهقلب. جالب اینجا بود که ،این لباسی که تنت هست مال تابستون پارسالته و من عاشق این لباس بودم. فکر میکردم تنت نمیره.دیگه هم شبیه اونو پیدا نکردم،بخرم برات. اندازت بود فقط قدش یه 10 cmبرات کوتاه شده بود.(ماشاالله)تشویق خیلی ذوق کردم با اون لباس دیدمت. اومدم پیشتون.دیدم اقای همسایه (که البته جای بابای من بود) داره گلهارو اب میده. بهت گفتم:(خوشگل مامان بدو بیا بغلم.) اقاهه با تعجب نگاهم کردو گفتتعجب:(شما مامانشییییییییی؟) خندهگفتم بله. گفت:(دخترم،رفتی بالا هم واسه خودت هم واسه دختر نازت اسپند بریزخندهخجالتمژه. بعدشم،بابا جون با این لباسها نبری بیرون عروسکتو.چشم میشه خدا نکرده ها) گفتم:(چشم حاجی.حتما. دستتون هم درد نکنه که با دستهای پرمهر شما این حیاط اینقدر زیبا شده.)خدا الهی این مامان بزرگ بابا بزرگهارو حفظ کنه که اینقدر مهربوننقلب.خلاصه مامانی دویدم خونه و دوربین را اوردم و شروع کردم به عکاسی. حدود 50 تا شد و بهترینهاشو برات ریسایز کردم.راستی این کفشهایی که پاته بعداز کلی جستجو برات خریدم.اخه بیشتر کفشهای دخترانه فقط ظاهر داره.راحت نیستن. یاجنسشون ورنی خشکه یا پنجه هاشون باریکه. اینهارو از مهستان برات خریدم. کفی طبیه.پنجه هاش هم پهنه و خیلی راحته.الان هم که اومدیم خونه تا در را باز کردیم کفشهاتو دراوردی و گفتی:(مامان بزار تو کمد خراب نشه.)بعدش هم  دویدی تو اشپزخونه ودیدیم داری دنبال یه چیزی میگردی.گفتم چی میخوای مامانی؟گفتی:(اسپند)تعجب امان از دست شما نازگل طلا.در پناه خدا باشی گلم .ماچ

 

این عکس قبل از رفتنت به حیاطه که مامان مصی در حال خوردن تخم مرغ پخته ازت گرفته.خیلی تخم مرغ دوست داری و روزی 1 دونه میخوری.البته مدلهای مختلف(عسلی،سفت،خاگینه،املت،با نودل و با قارچ)

 

 

جریان این 2 تا جوجه کوچولوی ناز را هم مختصر میگم برات. 3 روز پیش که داشتیم از پارک برمیگشتین خونه یهو چشمت افتاد به جوجه ها. گفتی:(مامان بخر برام) من هم با اینکه تا تهشو خوندم که چه دردسری میشه برامون اما نخواستم شما رو از زیباییهای طبیعت محروم کنم.بنابراین 2 تا خریدم . طفلکیها زیز همدیگه داشتن له میشدنناراحت.تو راه کلی از طریقه نگهداریشون اگاهت کردم و اومدیم خونه.طفلکیها همش میومدن زیر پاهات که گرم شن. مامان مصی بهت گفت:(ملیکا نگاه کن،فکر میکنن مامانشونی) شما هم یه قهقهه توپ زدی وگفتی:(من که مامانتون نیستم.خانوم مرغه مامانتونه.)تعجبتشویق هنوز لباسهامو در نیاورده بودم که دیدم مامان مصی میگه:(وای.نه.ملیکا. خفش کردی) اومدم دیدم از گلوش گرفتی و میخوای بوسش کنیابرو. کلی برات دوباره توضیحات لازمه را دادم و رفتم تو اتاق کارهامو انجام بدم که دیدم صدای شما میاد که داری یکی از جوجه هارو دعوا میکنی و میگی:(ای پرنده بدعصبانی. چرا رو فرش پی پی کردی. فقط تو قصری باید پی پی کنی)خنده وای که چقدر خندیدیم. بعداز مدتی دیدیم صدات نمیاد. یه سرکی کشیدم دیدم 2 تاشونو گذاشتی تو قصریت و میگی:(پی پی کن دیگه.پی پی کن.)خندهطفلکیهاتا میرفتن تو چرتخمیازه بیدارشون میکردی.هرچی هم میگفتم:(دخترم.گناه داره.ناراحت میشه.اینطوری اذیت میشه) میگفتی:(خوب اخه دوسشون دارم.دارم نازشون میکنم) یه بار هم اومدم دیدم واااای رفتی روی صندلی از بالا ولشون میدی پایین و در جواب اعتراض من گفتی:(میخوام پرواز یادشون بدم اخه) خلاصه تصمیم گرفتم فردا صبح ببرم پسشون بدم. بماند که شب هم گیر داده بودی جوجه ها پیشت بخوابن. شب هم حسابی اماده ات کردم که اگه صبح نبودن غوغا نکنی.بهت گفتم:(امروز اینهارو خیلی اذیت کردی. مامانشون شب میاد میبرشون).صبح قبل از بیدار شدن شما زدم بیرون. اما اون پسره که جوجه میفروخت نبود. پیش خودم گفتم:(با مشمبا بذارم وسط چمن ها.بلاخره یکی میاد میبره.اما یهو یاد گربه افتادم که نکنه بخورشوناسترس. ناگهان به ذهنم رسید بدمش به یه نفری.چشم چرخوندم و یهو یه پسر بچه 6-7 ساله را دیدم که هی به مامانش میگفت:(دوستم داره.منم میخوام) نمیدونم چی میخواست اما مامانش حسابی کلافه بودکلافه. به مامانش اروم گفتم:(خانوم 2 تا جوجه دارم.میخواهید؟) گفت:(اخه پول همراهم نیست) گفتم:(عزیزم،این چه حرفیه.پول نمیخوام که...) خوشحال شد و گرفت.شکر خدا پسرش هم اروم شدو کلی خوشحال. برگشتم خونه و دیدم گل دخترم بیدار شدی و تا منو دیدی گفتی:(مامان، میدونی،یه خبری شده.) گفتم:(چی مامانی؟) گفتی:(مامان مرغه دیشب اومده جوجه هارو برده.تازه میخواسته منو نوک بزنه ولی مامان مصی نذاشته)خنده الهی مامان فدای اون سادگی و شیرین زبونیت برم عشقم. این هم جریان جوجه ها که قرار بود مختصر بگم.اما هیچ قسمتشو دلم نیومد حذف کنم و اینجوری شد که اینطوری شدنیشخند

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان ماهان
17 اردیبهشت 92 21:52
وای مامانیش ماشاالله به این عروسک. الهی خدا نگهدارش باشه.چه جیگری شده با تیپ تابستونی دلم میخواست اون پاهای خوشگلشو فشار میدادم و میبوسیدم. ماشاالله.ماشاالله


ممنون خاله مهربون.لطف دارید. ماهان جانمو ببوسید
مامان سروش و سروین
18 اردیبهشت 92 0:01
وای چه عسلی. آقرین خاله. دخمل باید حواسش جمع باشه.


ممنون خاله جونم.دوستون دارم.
پرهام ومامانش
18 اردیبهشت 92 15:34
_ (¯`·.·'¯) _______
___ `·.,(¯`·.·'¯) _____
_______ `·.,(¯`·.·'¯) __
___________`·.,.·´ ___




چه قلبهای خوشگلی.مرسی
اسماء
18 اردیبهشت 92 16:17
اخ الهی من فدای این دخملت بشم که چه عزیزه هزار ماشاالله بهش ادم دلش میخواد هی ببوسش


مرسی خاله جونی. دوستت دارم.
مهسا مامی آرنیکا
19 اردیبهشت 92 2:06
ای جونم قرتی خانوم این لباس خوشگلت چقدر بهت میااد
دخترمون حسابیم حواسش جمعه
چه گلهای قشنگیییی


مرسی خاله جونی.
مهسا مامی آرنیکا
19 اردیبهشت 92 2:12
چه جوجه های نااااازیییییییییی
خوب کردی پسشون دادی عزیزم واقعا نگهداریشون سخته بعدشم ملیکا جون هنوز کوچیکه نمیدونه چطور نگداری کنه ایشالا 2_3 سال دیگه براش بخر


اره خیلی ناز بودن طفلکیا.به موقع نجاتشون دادم.
مهتاب مامی کیارش
20 اردیبهشت 92 2:08
مثل پری زیبا،مثل عسل شیرین و مثل ماه میدرخشی فرشته کوچولو.


مسی خاله جونم.شما لطف دارید
مریم مامان پرنیا
22 اردیبهشت 92 15:14
الههههههههههههههههههی چه ماهههههههههههههههههی خدا همیشه نگهدارت باشه خوشگلههههه خاله.
لحضاتتون همیشه به شادی وتفریح


ممنون خاله مهربونم. ابجی پرنیامو ببوسید
مامان آنی
23 اردیبهشت 92 15:59
وای خداجونم چه پرنسس زیبایی


ممنون خاله مهربونم.چشماتون زیباست که زیبا میبینید
مامان امیر حسین
24 اردیبهشت 92 14:50
ماشاالله چه دختر نازی دارید.خدا حقظش کنه






ممنونم.دوستتون داریم تا بی نهایت.