داستان افتابگردون
برو ادامه مطلب
نازگل مامانی امروز جمعه بود.بردیمت گردش اما فقط تو ماشین.اخه هوا سرد و بارونی بود. از کنار یه پلاسکو بزرگ که داشتیم رد میشدیم یهو یادم افتاد که یه افتابه کوچولو برات بخرم. اخه تو دستشویی خونه دوستم افتابه دیده بودی و همش میگفتی:(مامان برام افتابگردون بخر) که بعداز کلی پرسش و پاسخ فهمیدیم منظورت افتابه است.شمارو پیاده نکردم اخه عرق داشتی.رفتم تو و یه اقای مهربون سبد افتابه کوچولوهارو نشونم داد. خیلی خوشگل بودن(زرد،ابی،نقره ای ،بنفش و سبز)من برات بنفش برداشتم.تا اومدم تو ماشین زدی زیر گریه که زرد میخوام.گفتم خودت بیا انتخاب کن.اومدی و اقاهه که خیلی خوشرو بود بردت دم سبد و گفت:(خودت انتخاب کن خانوم کوچولو) شما هم بعداز کلی وسواس همون بنفش اولیو برداشتی. اومدیم تو ماشین.هنوز چند متری نرفته بودیم که دوباره گریه که:(سبز میخوام.)وای که دیگه هنگ کرده بودیم.دوباره برگشتیم.من که خدایی دیگه روم نمیشد برم تو. به بابایی گفتم :(شما ببر.من روم نمیشه).اونم میگفت:(مامان مصی شما ببر) نمیخواستیم 2 تاشو بخریم.اخه یه جور بداموزی بود برات.خلاصه بابایی مغلوب شد و رفت تو پلاسکو.وای که از پشت شیشه قیافه اقاهه دیدنی بود. ترکیده بود از خنده. همش هم از شیشه نگاهت میکرد. یهو دیدیم بابایی با 2 تا افتابه ها اومد دم ماشین و گفت:(ملیکا جان یکیشو انتخاب کن).شما هم یه نگاه به اینو یه نگاه به اون،همون سبزو برداشتی. صحنه جالب اینجا بود که پسره از پشت شیشه منتظر بود ببینه کدومو بر میداری .وقتی سبزو برداشتی با خنده به دوستش می گفت:(سبزو انتخاب کرد،سبزو،سبزو) دوستش هم ترکیده بود.(اخه مامانی لب خونیم عالیه) وای که خودمون هم مردیم از خنده. بعدش هم سفارش پیتزا دادی و بعدشم سفارش دسر(بستنی رنگارنگ) الان هم اومدیم خونه و ماشاالله از اینور به اونور.
این هم عکس افتابه منتخب.