ملیکا طلا یه دوست مهربون پیدا کرده.رایحه خانوم گل.
توضیحات در ادامه مطلب
امروز92/2/15 بردمت پارک نزدیک خونمون. عزیز دلم،کلی بازی و شادی کردی و سر سره و تاپ و الا کلنگ و دنبال شاپرک دویدن و کفشدوزک گرفتن و... خلاصه کیف کردی. اونجا یه دخمل گل که اسمش (رایحه) بود و کلاس دوم بود(ماشاالله درشت و قد بلند بود)،خیلی دوستت داشت و همش مواظبت بود. حسابی با هم بازی کردید وموقعی که میخواست بره،شما بی تابی کردی. اون هم که خیلی دوستت داشت نمیتونست ازت دل بکنه. واسه همین با هم ،هم مسیر شدیم و شما 2 تا گل خوشحال و خندان دست همدیگه را گرفتید و رفتید.ما 2 تا مامان هم گرم صحبت حسابی پیاده روی کردیم. سر راه 2 باره به یه پارک با صفای دیگه رسیدیم و شما رفتید بازی. ما هم همچنان گرم صحبت. گاهی هم وسط صحبت رایحه جون میومد و میگفت:(مامان بمونیما. میخوایم بازم بازی کنیم. مامان گوشیتو بده میخوام از ملیکا عکس بگیرم.) حدود 3 ساعتی بیرون بودیم. خیلی روز خوبی بود چون گل دخترم خیلی خوشحال بود. در اخر هم ما مامانها از هم شماره گرفتیم برای قرار های بعدی. مگه از هم دل میکندید. جیگرم واسه 2 تاتون کباب شده بود. بلاخره راضی شدید و خداحافظی کردید. اما همچنان برمیگشتید و برای هم بوس میفرستادید و بای بای میکردید. خدا نگهدار همه بچه ها باشه انشاالله.