ملیکا جان در نمایشگاه لاله های هلندی
توضیحات درادامه مطلب
ماشاالله به دختر نازم.داشتی به خروست کمک میکردی گلهارو بو کنه
من به دوربین مامان مصی نگاه میکنم،شما به دوربین بابایی.
فیگورتو قربون مادددددددددر.
گل توی دستت هدیه باباییه برای شما که تو راه برات خرید.
پروانه زیبای من.
دخترخسته من.
اینم ابشاری که توادامه مطلب توضیح دادم. ما وقتی فلکه ابو بستن از زیرش رد شدیم.
ماشاالله،مگه بهت میرسیدیم ما...از نفس افتادیم اون روز.
درکمین پروانه
رقص موهاتو تو هوا ببین.محشره.
دختر خوشگلم،دیشب خاله سهیلا کلی از نمایشگاه گل که رفته بود برام تعریف کرد.منم با هماهنگی بابای محترم،تصمیم گرفتیم امروز ببریمت اونجا تا دخترم که عاشق حیوانات و گل و طبیعته حسابی صفا کنه.بابایی طفلک سرما خورده،اما به خاطر شادی دخترنازش همه کار میکنه.(ممنون بابایی گل). وقتی رسیدیم من که غرق لذت شدم بس که زیبا بود اونجا. از همون ابتدا 3 نفری(من و بابایی ومامان مصی)دوربین به دست از پرنسس خانوم عکس میگرفتیم. حدود 250 تا شد که چند تاشو گلچین کردم و برات گذاشتم عزیزم. یه ابشار خیلی خوشگل هم داشت که مردم از زیرش رد میشدن و خیس میشدن. ما وقتی رفتیم زیرش فشاراب کم شده بود و خوشبختانه خیس نشدیم 2 ساعتی اونجا چرخیدیم. نازگلم،مگه رضایت میدادی بیایی.اخرشم به اقای دربون پارک گفتم بهت بگه پارک تطیل شده.اونم که پیرمرد مهربونی بود با محبت بهت گفت:(دخترم،برو خونه ناهار بخور،عصری دوباره بیا.بیایی ها من دلم برات تنگ میشه) شما هم خجالت کشیدی و سرتو انداختی پایین و اومدی بیرون. بعدشم یه پیتزای خوشمزه و بازگشت به خونه. فقط تو پارکینگ یه قشقرق راه انداختی که:(میخوام تو ماشین بخوابم) که شکرخدا باباجون لمتو میدونست و به قشقرق پایان داد. خدای مهربون شکر بابت همه چیز.طبیعت زیبایت،عزیزانم وهمه وهمه. دخترنازم،دوستت داریم تا بی نهایت.