درگیری در ورودی جاده چالوس 92/1/11
برو ادامه مطلب عزیزم.
دختر نازم.دیروز 3تایی رفتیم گردش.بابایی پیشنهاد داد بریم جاده.مامانی هم موافقت کردمو زدیم به جاده. ورودی جاده ترافیک بود. داشتم با بابایی صحبت میکردم که یهو صدای شدید ترمز اومد. گفتم:یا قمربنی هاشم،نخوره به ما.چون صدا دقیقا پشت سر ما بود. نگران بودم که اگه بخوره به ماشین ما،گل دخترم که عقب نشسته بودی خدایی نکرده پرت نشی تو شیشه.خدا به خیر کردو دقیقا با نیم متر فاصله یه سمند پشت ما توقف کرد.اما...واااایپشت سرش ماشین نیروی انتظامی ترمز زدو با اسلحه پریدن پایین و داد میزدن:دستاتو بزار رو سرت و بیا بیرون.منم از اونجا که شکر خدا تو اینجور مواقع هل نمیشم و سرعت عملم خوبه ،دستتو گرفتم که بکشمت جلو پیش خودم که اگه خدا نکرده تیراندازی شد ،سرتو بکنم زیر صندلی. حالا مگه میومدی.هی میگفتی:مامان،چرا منو میکشی؟نکش،کار بدیه.بابایی هم که کلا خطرمطر نمیشناسه با کمال خونسردی از تواینه ماجرارو دنبال میکرد.منم که دلم شور میزد مبادا طرف بخواد گروگانگیری کنه،همش درصدد بودم شمارو بکشم جلو.مردم همه ترسیده بودن.بلاخره یارورا گرفتند وبردن تو ماشین نیروی انتظامی. ماشین مجرم هم خلاص بود و اروم اروم رفت خورد به جدول.ما که نفهمیدیم قضیه چی بود.اما خدا رحم کرد بهمون.چون ما از همه بیشتر تو خطر بودیم.شکرخدا ترافیک زود باز شدو رفتیم تو جاده.خیلی خوش گذشت اما چون باد میومد ویه کم سرد بود نشد عکس بگیریم.برای نهار هم رفتیم پامچال. روز خوبی بود.البته اول جاده با اون اتفاق،یکمی شوک بهمون وارد شد اما خدارا شکر که به خیر گذشت.دوستت داریم تا بی نهایت.