اندر احوالات این روزهای ما
عزیز مامان،این روزها در حال جمع اوری وسایل هستیم که به امید خدا،7 روز دیگه بریم خونه جدید.این عکس گل دخترم تو اتاق جدیدش.
واین هم نمایی از ورودی اشپزخانه.
واین هم ملیکای مامان داخل جعبه اماده برای بسته بندی و انتقال
واما امروز با اینکه خیلی خسته بودم اما دلم نیومد بیرون نبرمت پس ساعت 6 زدیم بیرون.تو میدان ازادگان با مامان مصی قرار گذاشتیم.از دم در باهات اتمام حجت کردم که :(اگه میخواهی ببرمت (ترامبولین) باید قول بدی از من دور نشی) شما هم مثل همیشه از اون قولها دادی. اما به محض اینکه رفتیم تو کوچه.....هر وقت خیلی دور میشدی داد میزدم:(ملیکا نمیریم ترامبولین ها) و فقط اون زمان بود که می ایستادی. به هر سختی بود رسیدیم ازادگان.با مامان مصی رفتیم تو بازار رضا تا واست یه شلوارک بخرم که زیر پیراهنت تنت کنم تا وقتی میری ترامبولین و میپری دامنت میره بالا خیالم راحت باشه.واین هم دختر حرفه ای من.انصافا خیلی باحال میپری عزیزم.همه مامانها به دخملهاشون میگفتن:(ببین این دختره را.مثل اون بپر)
توی این عکس هم که ماشاالله انقدر بالا پریدی که سرت از کادر دوربین رفت بیرون.پای ثابت اونجا بودی.هر دور 5 دقیقه 1500 تومان بود. شما 3 تایم پشت سر هم پریدی ماشاالله.یه عکس هم از پارسالت میذارم که ببینی هزار ماشاالله از چه سنی اینقدر حرفه ای بودی.این عکس تابستان 92
این عکس تابستان 91
ودر اخر رفتیم رستوران KFC وسفارش پیتزا که دقیقا 3 ربع طول کشید. اما خداراشکر که گل دختری راضی اومد خونه.خدای مهربون شکر.