عروسک من ملیکا جانعروسک من ملیکا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

*** اقیانوس عشق Melika ***

خدایا شکرت که یه روز دیگه هم به خوشی گذشت

عزیز مامان،امروز 5 شنبه بود.قرار شد عصری با هم بریم پارک بازی نبوت.اما طبق معمول همیشه تاپ و سرسره را ول کردی و رفتی سراغ وسایل ورزشی .باد شدیدی هم میومد و ما ترجیح میدادیم بریم توی مهستان. اما مگه رضایت میدادی تا اینکه....     از این طرف خیابون چشمهای خوشگلت افتاد به یه عروسک تبلیغاتی توییتی و این شکلی شدی     شکر خدا به هوای اون ،اومدی سمت مهستان.در زمانی که از خیابون رد میشدیم،عروسکه رفته بود یه سمت دیگه.من هم از فرصت استفاده کردم و چند تا عکس خوشگل ازت گرفتم.البته نمیذاشتی عکس بگیرم ازت اما چون بهت قول دادم هر طور شده اردکه را برات پیدا کنم قبول کردی و کلی هم فیگورهای جیگرطلایی گرفتی &nb...
3 خرداد 1392

خدایا ممنونتم.نوزاد دیروزم هزارماشاالله خانومی شده.

                                برو ادامه مطلب عزیز دل مامانی الان که دارم این پست را میذارم،از فرط خستگی،مثل یه فرشته ناز خوابیدی .اخه جیگرطلای مامانی از وقتی یاد گرفتی با کامپیوتر بازی کنی دیگه ول کنش نیستی و در نهایت مامانی باید دوشاخه بکشم بیرون و بگم:(ای وای ملیکا کامپیوتر سوخت) تا رضایت بدی. چند روز پیش گفتی:(مامان از این بازیها خسته شدم.یتی دیگه.(یکی دیگه).منم به ذهنم رسید که بازی انلاین برات بیارم.حالا دیگه کارت شده بازی انلاین. وقتی هم که میزنم بازی جدید وقتی داره درصد پر م...
1 خرداد 1392

وبازهم به عشق عزیزانم

                       توضیحات در ادامه مطلب             وبلاگ گل دخترم داره یواش یواش تبدیل میشه به وبلاگ اشپزی امروز جمعه بود و قرار بود ناهارمون جوجه باشه.اما دیشب بابایی با وسایل دلمه اومد خونه و با ذوق و شوق گفت:(برا فردا وسایل دلمه خریدم. حوصله داری درست کنی؟ ) من هم که دلم خیلی جوجه میخواست اما خاطر بابایی برام خیلی عزیز بود موافقت کردم و این شد که غذامون تبدیل شد به دلمه که خیلی هم عالی شده بود و بابایی از سر سفره که رفت کنار طفلک از پرخوری نفسش گرفته بود و هراز گ...
31 ارديبهشت 1392

یه روز خوب ،سه تا دوست خوب(92/2/29)

                                برو ادامه مطلب ناز دختر مامان، زمان زیادی نمونده که از این خونه اساس کشی کنیم .این پنجمین منزلیه که توی این 7 سال زندگی مشترک ساکن شدیم و به لطف خدای مهربون و پاقدم دختر نازم که شما باشی این سری میریم تو خونه خودمون .حدود 1 ماه و نیم دیگه جابجا میشیم. انقدر ذوق و شوق دارم که از حالا بخشی از وسایلمون را جمع کردم . چند روزی هم هست که مشتری میاد خونه را ببینه و ما هم همش میمونیم خونه که زودتر یکی بپسنده و خیالمون راحت شه. امروز دیگه بی تاب بیرون بودی و...
31 ارديبهشت 1392

اولین ارایشگاه رفتن عشقم .(92/1/21)

                       توضیحات در ادامه مطلب                                     گلم.تا زیر 3 سال موهات فرفری خوشگلی بودکه نگو.لوله میشد موهات.بابایی عاشق موهات بود.میبردمت بیرون همه میگفتن:(وای،چه موهای خوشگلییییییییی.مامانش پیچیدی موهاشو. )بعداز 3 سال و به مرور که موهاتو کوتاه کردیم دیگه موهات لخت شد و مامانی شدم عاشق موهات و حالا هم میریم بیرون همه میگن:(وای چقد...
24 ارديبهشت 1392